محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

دخترم شیرین تر از عسل

بابا جون زود بیا+عکس

سلام به عشق کوچیک زندگیم! محیا جون با با مصطفی دیروز رفت سرکارنازنین دختر از چند روز قبل بیشتر از روزهای دیگه مرتب بغلت و ماچت میکرد و همش میگفت:چطور گل دخترم را تنها بذارم و برم اخه دلم براش یه ذره میشه (دیوانه وار دوست داره)انشاا... زود میاد پیشمون چون میدونه که چقدر دلمون براش تنگ میشه! قند عسلم وقتی باهات حرف میزنم خوب به لب هام نگاه میکنی که چی میگم یه جورایی لب خوانی میکنی ! تازه وقتی با دهنم صدا در میارم چند لحظه بعد شما هم همون صدا را تکرار میکنی مامان قربون اون هوش و حواست گلم ...
26 مهر 1391

همه ی وجودم برای توست

سلام خوشکلم خوبی مامان جون! این روزها بهترین روزهای زندگیمه چون تو داری این دنیا را کشف میکنی! با هرچیز جدید که یاد میگیری من و بابایی را کلی ذوق زده میکنی. الهههههههههیییییییییییییییییی که من فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتت شم ادامه مطلب  ...   عروسکم از وقتی اجی مهسا امتحاناتش تمام شده بیشتر وقتها میاد پیشمون شما هم که انگار دنیا را بهت میدن چون فقط میخوای یکی باهات بازی کنه وتو هم براش یه سره بخندی بعضی وقتها هم هر دوتون نشستین و برنامه کودک نگاه میکنین اگه اذیتم کنی با این چکش میزنم هاااااااااااااااا! اینم ...
26 مهر 1391

اقا جون و بهشت

سلام به همه ی دوستای گلم و دختر قند عسلم عزیزدلم برات گفته بودم که اقا جون حالش خوب نیست و باید براش دعا کنی ... ولی انگار خدا اونو دوست داشت و بردش بهشت تا بیشتر از این اذیت نشه ولی به فکر ما نبود اخه دلمون براش تنگ میشه الان امروز5 روزه که اقا جون از پیشمون پر کشیده و رفته عروسک مامان یه روز که عکس اقا جون زمین بود چهار دست و پا خودت را رسوندی پیشش و همش دستو پا زدی که بگیردت ولی فدات بشم نمیدونستی که چه خبر شده انشاا... مورد قرین رحمت خداوند قرار بگیره ( آمین)   ...
26 مهر 1391

فرشته ی من هشت ماهگیت مبارک

سلام نفسم  مامان فدای اون شکل ماهت عزیزدلم دختر نازم دیگه کم کم داری بزرگ میشی هفت ماهت تمام شد و وارد هشت ماهگی شدی خیلی زودتر از اون چیزی که فکر میکردم گذشت و از این بابت خوشحالم انگار همین دیروز بود که برای اولین بار بغلت کردم حس خیلی خوبی بود الان هم وقتی توی بغلمی همون حس را دارم چراغ خونه ی من عاشقتم  گل من هم خوب وزن گرفتی و خوب از هر لحاظ رشد کردی عزیزدلم غذا هم میخوری دیروز برای اولین بار زرده تخم مرغ را که با کره و یکم شیر مخلوط کرده بودم خوردی دوست داشتی گلم البته حریره بادام و فرنی  و سرلاکم که بهت میدم دوست داری و میخوری ولی سوپ را به راحتی بقیه نمیخوری با این حال من بهت میدم و شما هم...
26 مهر 1391

دیدن عمه جون

سلام ملوس مامان چند وقت پیش رفته بودیم تهران دیدن عمه جون و عموها و از نمایشگاه کتاب هم دیدن کردیم و برای خانمی هم کتاب خریدیم خیلی خیلللللللللللیییییییییییییی خوش گذشت دختر نازم رفتن ما هم داستانی بود چون صدای خاله ها در امد که چرا پیش ما نمیاین دلمون تنگ شده مامان پروانه را که دیگه نگو داره دیوونه میشه از ندیدن محیا گلی خلاصه کلی مامان را دعوا کردن اخه چیکار کنم باید جور بشه من که از خدامه هر چه زودتر بریم و ببینیمشون ...
26 مهر 1391

هفت ماهگیت مبارک گلکم

سلام دختر نازم مامان فدات عمرم و جونم عزیزم شش ماهت تمام شد و وارد هفت ماهگی شدی فرشته ی من میدونم که این مطلب را دارم برات دیر مینویسم اخه سسیستم ما خراب شده و حالا که دارم مینویسم اومدیم خونه ی عمو محمدرضا واز سیستمشون استفاده میکن الان ساعت ٢:٥٦ دقیقه شب و همه خوابیدن نفسم خیلی پیشرفت کردی به طرز ماهرانه ای غلت میزنی و راحت میشینی خیلی کنجکاو شدی ودر کل یه کلام فکر کنم از اون دخترهای شیطون بشی قربونت برم هستی من الان نمیتونم درست تمرکز کنم و مطلبی بنویسم انشاا... وقتی کامپیوتر خودمون درست شد همه چی را برات مینویسم جیگر طلا دوست دارم ...
26 مهر 1391

فرشته ی زمینی مامان

سلام عروسکم نفسم مامانی فدات خانم کوچولو میدونم عزیزم خیلی وقته که برات مطلب ننوشتم( الان هم توی بغلم هستی و ورجوورجه میکنه ) اخه عزیزم مامان از خودش فقالیت به خرج داده و میره کلاس تکه دوزی البته اینم بگم که خانمی هم با خودم میبرم و کلی وسیله که به گلم مربوط میشه منجمله رورووک خانمی به این خاطر اصلا فرصت ندارم که وقت و بی وقت بشینم پای سیستم جیگر طلا اینقدر شیطون شدی که حسابی مامان را خسته میکنی دیگه نمیشه خانمی را تنها گذاشت چون هر لحظه احتمال داره غلت بزنی واین و رو اون ور بری همش دوست داری بشینم و باهات حرف بزنم و بازی کنم دوست دارم روشنی خونه ی من   ...
26 مهر 1391

عجب کیکی بود

نازنینم دیشب تولد اجی مهسا بود کیک گرفته بودن و اومدن خونه عزیزجون بعد از گرفتن عکسهای یادگاری عمو محمد صورت محیا گلی را فرو کرد توی کیک کلی خندیدیم چون بامزه شده بودی و با خوشحالی کیکهای دور دهن کوچیکت را میخوردی اینم عکسهاش ...
26 مهر 1391